رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

رادین همه زندگی

زيباترين لحظات مامان وبابا

فرزند دلبندم یک ماه و بیست و سه روز از آغاز راه زندگیت میگذره ! و تو به آرامی در حال بزرگ شدنی . هر روز که میگذره عشق و علاقه من و مامانت به تو بیشتر میشه و به همون اندازه نگرانی و استرس ما برای سلامتیت بیشتر میشه . گاهی اوقات که گریه هات شدید میشه مامانت هم باهات گریه میکنه و با هر لبخندت خنده به لبای ما میاری . خیلی دوست داری که دور و برت شلوغ باشه و مرتب یکی باهات حرف بزنه . وقتی که خندان و سرحالی ما هم خوشحالیم و پرانرژی و وقتی گریه میکنی با تمام توان میخواهیم بهت آرامش بدیم و هر کاری برات انجام میدیم تا گریه ات قطع شه . مدل خوابیدنتم خیلی جالبه ، فقط وقتی آروم میشی که ایستاده بغلت کنیم ، راه بریم و گاهی بالا و پائ...
27 شهريور 1390

معصوميت

يکی بود يکی نبود. يه روزی روزگاری يه خانواده ی سه نفری بودن. يه پسر کوچولو بود با مادر و پدرش، بعد از يه مدتی خدا يه داداش کوچولوی خوشگل به پسرکوچولوی قصه ی ما ميده، بعد از چند روز که از تولد نوزاد گذشت . پسرکوچولو هی به مامان و باباش اصرار می کنه که اونو با نوزاد تنها بذارن. اما مامان و باباش می‌ترسيدن که پسرشون حسودی کنه و يه بلايی سر داداش کوچولوش بياره.اصرارهای پسرکوچولوی قصه اونقدر زياد شد که پدر و مادرش تصميم گرفتن اينکارو بکنن اما پشت در اتاق مواظبش باشن. پسر کوچولو که با برادرش تنها شد … خم شد روی سرش و گفت : داداش کوچولو! تو تازه از پيش خدا اومدی ………. به من می گی قيافه ی خدا چه شکليه ؟ آخه من ک...
19 شهريور 1390

اولين حمام توسط ماماني

عزيز دل ماماني سلام رادينم بالاخره مامانيت امروز براي اولين بار حمامت داد اولش يكم ترسيدم اما خوشحالم كه خودم بدن كوچولو وظريفت رو تونستم تميز كنم. هر چند كه شما همش گريه كردي ومنم سعي كردم يكم سريع حمامت بدم. رادين جونم وقتي خوابت مياد همش تند تند خميازه مي كشي اينم عكسش و اينم عكس يك  ماه ونيم شدنت اين عكس پانيا دختر خاله منه ماماني  كه 9 ماه از شما بزرگتره  ومنم خيلي دوستش دارم وقتي اومده بود به شما سر بزنه كلي براي اتاقت ذوق نشون داد ومنم ازش عكس گرفتم... واين كوچولو هم امير علي پسر عمه شماست كه بابايي خيلي دوستش داره واونم باباييت رو  دوست داره  امير علي چند روزي مهمون خونه مادرب...
18 شهريور 1390

44 روزگي پسرم

رادينم عزيز دلم ببخشي دير دير ميام به وبلاگت تا خاطراتت رو بنويسم آخه نمي دوني چقدر سرگرميم زياد شده. زمان خيلي زود مي گذره ودر اين مدت خيلي زود صبح ، شب شده ومن فقط باشما بودن رو تجربه مي كنم  . گاهي وقت ها حتي وقت نمي كنم غذا درست كنم. گل پسرم 4 روز پيش يعني شنبه 40 روزت رو به سلامتي تمام كردي و حمامت داديم وبه قول معروف آب چهلم شمارو ريختيم. همون روز به مركز بهداشت بردمت كه خدا روشكر رشدت خوب بود ووزنت 4كليو 700 گرم و قدت 54 سانتي متر شده بود. 40 روز اول كه پسر خيلي خوبي بودي اما از همون شب يكم بي قرار شدي كه ديروز از صبح تا شب بي قرار بودي . ماماني وقتي گريه مي كردي وبه من نگاهي معصومانه مي كردي بند بند وجودم آتيش مي ...
16 شهريور 1390

گذر زمان (عكس 38 روزگي)

سلام امروز رادينم 38 روزه شد اين روزها چقدر زود مي گذره ، مي دونم دلم براي اين روزه ها بعد ها حسابي تنگ مي شه. دارم بزرگ شدنت رو لحظه لحظه احساس مي كنم. وحسابي منو مشغول كردي. ومن با ديدن هر لحظه شما خدا رو شكر مي كنم. اينم عكس هاي رادينم، همه وجودم         ...
10 شهريور 1390

خلاصه خاطرات دوران نوزادي

  سلام رادينم ، وجودم خيلي وقته ديگه برات از خاطره هاي روزانه ننوشتم آخه مادري حسابي سرم گرم شده مدت هاست كه مي خوام بيام برات بنويسم كه چقدر ناز شدي ، ماه شدي وچقدر برايم عزيز شدي هر روز كه مي گذره شيرين تر مي شي. ومن بي قرارتر براي در آغوش كشيدنت. هر روز وهر ثانيه بغلمي اما باز احساس مي كنم كمه . ماه پيش اين موقع ها بود كه كه براي ديدنت لحظه شماري مي كردم قرار بود 2 روز ديگه به دنيا بياي . قند عسلم از دوشب قبل از به دنيا اومدنت ديگه نمي تونستم بخوابم نمي دوني چه هيجان واضطرابي داشتم صبح همون روز من ساعت 8 صبح بيمارستان بودم وساعت 10 وارد اطاق عمل شدم ورادينم رو ساعت 10.52 ديدم، حس فوق العاده اي بود وشما پسرم با تمام وجود گ...
3 شهريور 1390
1